پژوهشها نشان میدهد که باهوشترین افراد معمولاً از وقت گذراندن در تنهایی لذت میبرند. نیز هرچه باهوشتر باشید، بیشتر احتمال دارد که خود را در تشخیص الگوها و پیشبینی نتایج ماهر بدانید، هرچند طبق تحقیقات، احتمالاً در این کار آنقدر هم که فکر میکنید، خوب نیستید.
جف بیزوس، بنیانگذار آمازون، بهترین شاخص هوش بالا را «آمادگی افراد برای تغییر نظر» میداند، اما استیو جابز دیدگاه متفاوتی داشت. همبنیانگذار اپل گفته بود:
«بخش زیادی از هوش، حافظه است. اما بخش مهمتر آن به توانایی فاصلهگرفتن و دیدن تصویر بزرگ مربوط میشود. مثل وقتی که در شهری باشید و همهچیز را از طبقهی هشتادم نگاه کنید. درحالیکه دیگران با نقشههای کوچک تلاش میکنند راهشان را از نقطهی A به نقطهی B پیدا کنند، شما میتوانید همهی شهر را یکجا ببینید. همهچیز جلوی چشمتان است. شما ارتباطهایی را میبینید که بدیهی بهنظر میرسند، چون کل ماجرا را پیش روی خود دارید.»
از نگاه جابز، هوش بر پایهی «ارتباط برقرارکردن» تعریف میشود، وصل کردن نقاطی که دیگران به هم وصل نکردهاند؛ پیونددادن چیزهایی که دیگران هرگز کنار هم قرار نمیدهند.
به عقیده جابز هوش واقعی همان توانایی دیدن پیوندهایی است که برای دیگران نامرئیاند.
بیایید این موضوع را بیشتر بشکافیم. با اینکه روانشناسان دستکم هشت نوع مختلف هوش را شناسایی کردهاند، ما بر دو نوع آن تمرکز میکنیم.
هوش متبلور (Crystallized intelligence) به دانش انباشتهشده اشاره دارد؛ حقایق، آمار و ارقام. به زبان ساده، «هوش کتابی».
بااینحال، برخی افرادی که تحصیلات عالی دارند، لزوماً خیلی باهوش نیستند و اینجاست که هوش سیال (fluid intelligence) وارد میشود: توانایی یادگیری و حفظ اطلاعات جدید و استفاده از آنها برای حل مسئله، کسب مهارت جدید، یا بهیادآوردن خاطرات گذشته و اصلاح آنها با دانش جدید. چیزی که آن را بهعنوان به هوش خیابانی میشناسیم.
افراد زیادی هوش کتابی دارند و بسیاری هم هوش خیابانیشان بالا است. اما کسانی که هر دو را دارند کمیابترند؛ چون فرایند تقویت این دو نوع هوش با هم متفاوت است.
اگر بخواهید در یک زمینهی خاص باسوادتر شوید، کار سادهای در پیش دارید: هرچه عمیقتر در آن موضوع کاوش کنید، بیشتر خواهید دانست؛ اما بهبود هوش سیال دشوارتر است، چون باید مدام عمیق شوید، چیزی یاد بگیرید و بعد به موضوعی تازه بروید؛ بارها و بارها.