هیجان خبر اینکه دنیل دی لوئیس دوباره میخواهد برگردد، برای طرفداران او خیلی زیاد بود. اما کسی باورش نمیشد که او با چنین فیلمی به سینما برگردد. دی لوئیس همیشه استاد در Anemone باز هم استاد است اما پسرش رونان دی لوئیس کار را خراب میکند. حالا همسر و فرزند دی لوئیس مدیون او هستند، چراکه دنیل دی لوئیس بدون شک در دو فیلم خانوادهاش، خود را به دست فراموشی سپرده تا گویا دینی را ادا کند، البته دینی که ما از آن بیاطلاعیم! هرچه بوده دین خیلی بزرگی بوده!
مشکل Anemone این است که میخواهد متعلق به جریان فیلمهای هنری باشد و روی این قضیه هم پافشاری میکند. دی لوئیس پسر نه درکی از یک درام پرکشش دارد و نه سینمای هنری
فیلم با تصاویری از یک نقاشی شروع میشود، نقاشیهایی که از همان ابتدا مخاطب را متوجه قصه میکنند. قصهای که در آن خشونت بهعنوان سوخت حادثه محرک عمل کرده است. این نقاشیها نه اینکه بخواهند کمکی به روایت کرده باشند، بلکه تمام زورشان در این است که Anemone را فیلم بزرگی جلوه دهند. از آن فیلمهای خاصی که فیلمساز درش دست به تجربههای متفاوتی میزند. دی لوئیسها خیلی سعی میکنند تا Anemone تبدیل به تجربهای متفاوت در سینما شود اما موفق نمیشوند، چراکه فیلم، فیلمنامهی خوبی ندارد.
مشکل Anemone این است که میخواهد متعلق به جریان فیلمهای هنری باشد و روی این قضیه هم پافشاری میکند. دی لوئیس پسر نه درکی از یک درام پرکشش دارد و نه سینمای هنری. او فکر میکند که با ایجاد یک ریتم آهسته، قاببندیهای باز و مخصوصا پلانهای بدون دیالوگ میتواند فیلمی هنری بسازد اما زمانی که فیلمنامهاش در تمام روایت لنگ میزند، برای مخاطب همهی اینها اداهایی سینمایی بهحساب میآیند. فیلمی که تنها میخواهد از جنبهی تصویر و شاعرانگی خودش را به مخاطب نزدیک کند. اما گویا دی لوئیس پسر نمیداند که قصهگویی حرف اول را در سینما میزند.













